قوله تعالى:ثل ما ینْفقون فی هذه الْحیاة الدنْیا کمثل ریح...
هر چه هزینه کنند جهانیان در کار دنیا، و هر چه بدست آرند از عشق دنیا، مثل آن چون باد است. گیرنده باد در دست چه دارد؟ جوینده دنیا همان دارد!
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست
سلیمان پیغامبر (ع) که باد و دیو و مرغ همه مسخر او بودند، روزى بر سریر ملک نشسته بود با اولیاء مملکت و ارکان دولت، و آن سریر بر پشت باد اندر هوا ایستاده، مورچهاى براه وى آمد و گفت: یا نبى الله! ما الذى اعطاک الله من الکرامة؟ خداى با تو چه کرامت کرده درین جهان؟ سلیمان (ع) جواب داد که: سخر لى الریح کما ترى باد مسخر من کرد چنان که مىبینى. گفت: یا سلیمان خبر دارى که این چه اشارتست؟ میگوید: «لیس بیدک مما اعطیت الا الریح» آنچه ترا دادند ازین مملکت دنیوى همچون بادست، از باد در دست چه حاصل بود؟ کار ملک دنیا هم چنان بود.
و هم ازین باب است آنچه مصطفى (ص) گفت: «ما الدنیا فى الآخرة الا مثل ما یجعل احدکم اصبعه السبابة فى الیم فلینظر بم یرجع!»
قوله: یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا بطانة منْ دونکمْ اقتضاء این آیت آنست که هر چه در راه بنده آید که سر بفسادى بیرون خواهد برد، از آن احتراز کند و دورى جوید. و آن چهار چیز است: یکى دنیا، دیگر خلق، سدیگر نفس، چهارم شیطان. دنیا زادست و تو مسافر در کشتى نشسته، اگر زیادت برگیرى کشتى غرق شود و تو هلاک شوى، خواهى که ازین فتنه دنیا برهى «نجا المخفون و هلک المثقلون» بر خوان. میگوید: سبکباران رستند، و گرانباران خستند.
دو دیگر خلقاند، و تا راندهاى نبود از درگاه حق گرد خلق نگردد، هر که با خلق آرام گرفت از حق بازماند. دوستى حق و دوستى خلق در یک دل جمع نشوند، ما جعل الله لرجل منْ قلْبیْن فی جوْفه.
مهر خود و یار مهربانت نرسد
این خواه گر آنکه این و آنت نرسد
استقبلنى و سیفه مسلول
و قال لى واحدنا معزول.
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که: درین شهر تو باشى یا من؟!
سوم نفس است که مایه هر سودایى است و اصل هر غوغایى إن النفْس لأمارة بالسوء. اگر توفیق رفیق بود و در جهاد نفس ترا دست بود، کارت چنان آید که رب العالمین گفت: و منْ یوق شح نفْسه فأولئک هم الْمفْلحون.
چهارم شیطان است، که با وى گفتهاند: رو همباز ایشان باش در مال و در فرزند: و شارکْهمْ فی الْأمْوال و الْأوْلاد، اما نه هر دلى خانه شیطان بود، دل باشد که حرم رحمن بود. شیطان نیارد که گرد وى گردد که بسوزد. یکى از بزرگان بدر خانهاى بر میگذشت، شیطان را دید که سر بدر فرا میگیرد، و ازین جانب بآن جانب مینگرست، این مرد او را گفت: یا لعین چه میکنى؟ گفت: اینجا مردى خفته است و نامردى نماز میکند، خواهم که در روم و او را وسوسه کنم، مگر از تیر غمزه آن خفته نمییارم که در روم.
قوله: ها أنْتمْ أولاء تحبونهمْ و لا یحبونکمْ مومنان که دلهاى صافى داشتند، و طبع کریم، شفقت و رحمت خویش از بیگانگان باز نگرفتند. ایشان را نیک خواستند و دل در اسلام ایشان بستند، و نجات ایشان خواستند، و رحمت خدا دریغ نداشتند، نه از آشنا و نه از بیگانه. هر گه بخاطر ایشان این گذرد که:
بیار حلوا که هست حبیب القلوب
هم خاص را بشاید و هم عام را
این همان شفقت است که محمد (ص) در حق بیگانگان بنمود و گفت: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون. اما کافران که نه در دل صفا دارند، و نه در طبع وفا، هرگز مومنان را نیک نخواهند، و دوست ندارند، و بنیکى ایشان اندوهگین شوند و ببدى شاد. چنان که گفت تعالى و تقدس: إنْ تمْسسْکمْ حسنة تسوْهمْ و إنْ تصبْکمْ سیئة یفْرحوا بها آرى هر کس آن کند که سزاى اوست، «وز کوزه همان برون تراود که دروست» مومن کریم باشد و مهربان، که سزاء ایمان کرم است و جوانمردى و کافر لئیم و بد خواه، که سزاء کفر لوم است و ناکسى. مومن خلق خداى را بر نجات خواند و رستگارى، و کافر بر آتش خواند و گرفتارى. و هو المشار الیه بقوله تعالى و تقدس: و یا قوْم! ما لی أدْعوکمْ إلى النجاة و تدْعوننی إلى النار.